۲پادشاهان 4:29-38 هزارۀ نو (NMV)

29. اِلیشَع به جِیحَزی گفت: «ردایت را محکم بر کمر ببند و عصای مرا به دست گیر و برو. در راه از حالِ کسی مپرس، و اگر کسی جویای حالت شد، جوابش مده. و عصای مرا بر صورت پسرک بگذار.»

30. اما مادر طفل گفت: «به حیات خداوند و به حیات خودت سوگند که تو را ترک نکنم.» پس اِلیشَع برخاست و از پی زن به راه افتاد.

31. جِیحَزی جلوتر از آنان رفت و عصا را بر صورت پسر نهاد، ولی هیچ صدا یا پاسخی برنخاست. پس به استقبال اِلیشَع رفت و خبر داد که: «پسرک بیدار نشد.»

32. چون اِلیشَع به خانه درآمد، پسرک را دید که مرده بر بستر او خوابیده است.

33. پس داخل شد، در را بر هر دو بست، و نزد خداوند دعا نمود.

34. سپس بر بستر روی پسر دراز کشید و دهان خود را بر دهان او، چشم خود را بر چشم او، و دستش را بر دست او نهاد، و همچنانکه بر او دراز کشیده بود، بدن پسرک گرم شد.

35. سپس برخاست و چندین بار از یک سوی اتاق به سوی دیگر قدم زد، و بار دیگر بر بالین پسرک رفته، بر او دراز کشید. پسر هفت بار عطسه کرد و چشمانش را گشود.

36. آنگاه اِلیشَع، جِیحَزی را فرا خواند و گفت: «زن شونَمی را بخوان.» پس او را خواند. چون زن آمد، اِلیشَع گفت: «پسرت را برگیر.»

37. زن به اتاق درآمد و بر پاهای اِلیشَع افتاده، روی بر خاک نهاد. آنگاه پسرش را برگرفت و بیرون رفت.

38. اِلیشَع به جِلجال بازگشت و در آن سرزمین، قحطی حکمفرما بود. هنگامی‌که گروه انبیا در حضور او نشسته بودند، به خادم خود گفت: «دیگ بزرگ را بر آتش بگذار و برای این انبیا آشی مهیا کن.»

۲پادشاهان 4