۲پادشاهان 4:27-37 هزارۀ نو (NMV)

27. اما چون نزد مرد خدا به کوه برآمد، روی بر زمین نهاده، پاهای او را محکم گرفت. جِیحَزی پیش آمد تا او را کنار بزند، ولی مرد خدا گفت: «آسوده‌اش بگذار، زیرا که سخت ماتم‌زده است. اما خداوند این امر را از من پنهان داشته و در این باره به من چیزی نگفته است.»

28. زن گفت: «ای سرورم، آیا من از تو پسر خواستم؟ آیا نگفتم: ”مرا فریب مده؟“»

29. اِلیشَع به جِیحَزی گفت: «ردایت را محکم بر کمر ببند و عصای مرا به دست گیر و برو. در راه از حالِ کسی مپرس، و اگر کسی جویای حالت شد، جوابش مده. و عصای مرا بر صورت پسرک بگذار.»

30. اما مادر طفل گفت: «به حیات خداوند و به حیات خودت سوگند که تو را ترک نکنم.» پس اِلیشَع برخاست و از پی زن به راه افتاد.

31. جِیحَزی جلوتر از آنان رفت و عصا را بر صورت پسر نهاد، ولی هیچ صدا یا پاسخی برنخاست. پس به استقبال اِلیشَع رفت و خبر داد که: «پسرک بیدار نشد.»

32. چون اِلیشَع به خانه درآمد، پسرک را دید که مرده بر بستر او خوابیده است.

33. پس داخل شد، در را بر هر دو بست، و نزد خداوند دعا نمود.

34. سپس بر بستر روی پسر دراز کشید و دهان خود را بر دهان او، چشم خود را بر چشم او، و دستش را بر دست او نهاد، و همچنانکه بر او دراز کشیده بود، بدن پسرک گرم شد.

35. سپس برخاست و چندین بار از یک سوی اتاق به سوی دیگر قدم زد، و بار دیگر بر بالین پسرک رفته، بر او دراز کشید. پسر هفت بار عطسه کرد و چشمانش را گشود.

36. آنگاه اِلیشَع، جِیحَزی را فرا خواند و گفت: «زن شونَمی را بخوان.» پس او را خواند. چون زن آمد، اِلیشَع گفت: «پسرت را برگیر.»

37. زن به اتاق درآمد و بر پاهای اِلیشَع افتاده، روی بر خاک نهاد. آنگاه پسرش را برگرفت و بیرون رفت.

۲پادشاهان 4