۲سموئیل 16:6-19 هزارۀ نو (NMV)

6. او به سوی داوود و تمامی صاحبمنصبان داوودِ پادشاه سنگ می‌انداخت؛ و همۀ قوم و تمامی مردان جنگاور داوود به جانب راست و چپ او ایستاده بودند.

7. شِمعی دشنام داده، می‌گفت: «بیرون شو، بیرون شو، ای مرد خون‌ریز، ای مرد فرومایه!

8. خداوند انتقام تمام خون خاندان شائول را که به جایش پادشاه شدی، از تو ستانده و سلطنت را به دست پسرت اَبشالوم داده است. اینک شرارت تو بر سر خودت آمده، زیرا که مردی خون‌ریزی!»

9. آنگاه اَبیشای، پسر صِرویَه به پادشاه گفت: «چرا باید این سگ مرده به سرورم پادشاه ناسزا بگوید؟ رخصت ده تا رفته، سرش را از تنش جدا کنم.»

10. ولی پادشاه گفت: «ای پسران صِرویَه، مرا با شما چه کار است؟ اگر ناسزا گفتن او از آن روست که خداوند به او گفته است، ”داوود را ناسزا بگو“، کیست که بگوید، ”چرا چنین می‌کنی؟“»

11. آنگاه داوود به اَبیشای و تمام صاحبمنصبان خود گفت: «اینک پسر خودم که پارۀ تن من است، قصد جان من دارد، چقدر بیشتر این بِنیامینی! پس او را به حال خود بگذارید تا ناسزا بگوید، زیرا خداوند به او چنین امر فرموده است.

12. شاید که خداوند بر مصیبت من نظر کرده، به عوض دشنام امروز او، به من جزای نیکو دهد.»

13. پس داوود و مردانش به راه خود ادامه دادند، در حالی که شِمعی در امتداد دامنۀ کوه به موازات داوود می‌رفت و ناسزاگویان، به سویش سنگ می‌انداخت و خاک می‌پاشید.

14. پادشاه و همۀ همراهانش خسته به رود اردن رسیدند، و پادشاه در آنجا نفسی تازه کرد.

15. و اما اَبشالوم و تمامی قوم، یعنی همۀ مردان اسرائیل به اورشلیم آمدند و اَخیتوفِل نیز همراه ابشالوم بود.

16. چون حوشایِ اَرکی، دوست داوود، نزد اَبشالوم رفت، به او گفت: «زنده باد پادشاه! زنده باد پادشاه!»

17. اَبشالوم به حوشای گفت: «آیا همین بود محبتی که به دوست خود داشتی؟ چرا همراه او نرفتی؟»

18. حوشای به اَبشالوم گفت: «چنین نیست، بلکه من بندۀ آن کس خواهم بود که خداوند و این قوم و همۀ مردان اسرائیل بر‌گزیده‌اند، و با او نیز خواهم ماند.

19. وانگهی، چه کسی را باید خدمت کنم؟ آیا نباید در خدمت پسر او باشم؟ چنانکه در خدمت پدرت بوده‌ام، تو را نیز خدمت خواهم کرد.»

۲سموئیل 16