چون بدانجا رسید، عیلی بر مسندِ خود کنار راه نشسته بود و نگاه میکرد، زیرا برای صندوق خدا بسیار دلواپس بود. چون آن مرد به شهر درآمد و خبر آورد، تمامی شهر فریاد برآوردند.