5. آیا این همان داوود نیست که دربارهاش رقصکنان با یکدیگر میخواندند:«”شائول هزارانِ خود را کشته است،و داوود ده هزاران خود را“؟»
6. پس اَخیش داوود را فرا خواند و بدو گفت: «به حیات خداوند قسم که تو مردی صالح هستی و خروج و دخولت با من در لشکر در نظرم نیکوست، زیرا از روزی که نزد من آمدی تا به امروز از تو بدی ندیدهام. اما حاکمان تو را تأیید نمیکنند.
7. پس حال بازگشته، به سلامت برو، مبادا حاکمان فلسطینیان را ناخشنود سازی.»
8. داوود از اَخیش پرسید: «مگر من چه کردهام؟ از روزی که به خدمت تو درآمدم تا کنون در خدمتگزارت چه یافتهای که نمیتوانم بیایم و با دشمنان سرورم پادشاه بجنگم؟»
9. اَخیش پاسخ داد: «میدانم که تو در نظر من همچون فرشتۀ خدا نیکویی. با این حال، فرماندهان فلسطینیان میگویند، ”او نباید با ما به جنگ برآید.“
10. پس حال صبح زود با خادمان سرورت که همراه تو آمدهاند، برخیز، و سحرگاه، همین که هوا روشن شد، روانه شوید.»
11. بنابراین، داوود و مردانش صبح زود برخاستند تا روانه شده، به سرزمین فلسطینیان بازگردند، اما فلسطینیان به یِزرِعیل برآمدند.