یوحنا 11:27-36 هزارۀ نو (NMV)

27. مارتا گفت: «آری، سرورم، من ایمان آورده‌ام که تویی مسیح، پسر خدا، همان که باید به جهان می‌آمد.»

28. این را گفت و رفت و خواهر خود مریم را فرا خوانده، در خلوت به او گفت: «استاد اینجاست و تو را می‌خواند.»

29. مریم چون این را شنید، بی‌درنگ برخاست و نزد او شتافت.

30. عیسی هنوز وارد دهکده نشده بود، بلکه همان‌جا بود که مارتا به دیدارش رفته بود.

31. یهودیانی که با مریم در خانه بودند و او را تسلی می‌دادند، چون دیدند مریم با شتاب برخاست و بیرون رفت، از پی او روانه شدند. گمان می‌کردند بر سر قبر می‌رود تا در آنجا زاری کند.

32. چون مریم به آنجا که عیسی بود رسید و او را دید، به پاهای او افتاد و گفت: «سرورم، اگر اینجا بودی برادرم نمی‌مرد.»

33. چون عیسی زاری مریم و یهودیانِ همراه او را دید، در روح برآشفت و سخت منقلب گشت.

34. پرسید: «او را کجا گذاشته‌اید؟» گفتند: «سرور ما، بیا و ببین.»

35. اشک از چشمان عیسی سرازیر شد.

36. پس یهودیان گفتند: «بنگرید چقدر او را دوست می‌داشت!»

یوحنا 11