پیدایش 31:4-13 هزارۀ نو (NMV)

4. پس یعقوب فرستاده، راحیل و لیَه را به صحرا، به آنجا که گلۀ او بود، فرا خواند.

5. و به آنان گفت: «دریافته‌ام که پدرتان مانند گذشته به من نظر لطف ندارد. ولی خدای پدرم با من بوده است.

6. می‌دانید که با همۀ توانم پدرتان را خدمت کرده‌ام،

7. با این همه پدر شما مرا فریب داده و ده بار مزد مرا تبدیل کرده است. ولی خدا نگذاشت به من ضرری برساند.

8. اگر می‌گفت: ”خالدارها مزد تو باشند،“ آنگاه همۀ گله‌ها خالدار می‌زادند، و اگر می‌گفت: ”خط‌دارها مزد تو باشند،“ آنگاه همۀ گله‌ها خط‌دار می‌زادند.

9. این‌گونه، خدا از احشام پدرتان گرفته به من داده است.

10. «در فصل جفت‌گیریِ گله، یک بار در خوابی سر بلند کرده، دیدم که بزهای نری که با گله جفت می‌شدند، خط‌دار یا اَبلَق یا خالدار بودند.

11. آنگاه فرشتۀ خدا در خواب به من گفت: ”یعقوب،“ گفتم: ”لبیک!“

12. گفت: ”سر خود را بلند کن و ببین که همۀ بزهای نر که با گله جفت می‌شوند، خط‌دار یا اَبلَق یا خالدارند، زیرا من هرآنچه را که لابان با تو کرده است، دیده‌ام.

13. مَنَم خدای بِیت‌ئیل، آنجا که ستونی را مسح کردی و به من نذر نمودی. اکنون برخیز و از این سرزمین به در آی و به سرزمین خویشان خود بازگرد.“»

پیدایش 31