24. اسحاق پرسید: «آیا براستی تو پسر من عیسو هستی؟» پاسخ داد: «هستم.»
25. آنگاه اسحاق گفت: «خوراک را نزدیک بیاور تا از شکار پسرم بخورم و جانم تو را برکت دهد.» پس آن را نزدیک آورد و او خورد؛ و شراب نیز برایش آورد و او نوشید.
26. آنگاه پدرش اسحاق او را گفت: «پسرم، نزدیک بیا و مرا ببوس.»