پیدایش 24:55-62 هزارۀ نو (NMV)

55. ولی برادر و مادر رِبِکا گفتند: «دختر ده روزی با ما بماند و سپس روانه شود.»

56. ولی خادم به آنها گفت: «مرا معطل مسازید، زیرا خداوند مرا در سفرم کامیاب کرده است. روانه‌ام کنید تا نزد آقایم بروم.»

57. گفتند: «بگذار دختر را فرا خوانیم و از دهان خودش بشنویم.»

58. پس رِبِکا را فرا خواندند و از او پرسیدند: «آیا با این مرد خواهی رفت؟» گفت: «خواهم رفت.»

59. پس خواهرشان رِبِکا را همراه با دایه‌اش، و خادم ابراهیم و مردانش روانه کردند.

60. و رِبِکا را برکت دادند و به او گفتند:«ای خواهر ما، باشد که مادر هزاران هزار بگردی؛باشد که نسل تو دروازه‌های دشمنانشان را تصرف کنند.»

61. آنگاه رِبِکا و ندیمه‌هایش برخاستند و بر شترهایشان سوار شده، از پی آن مرد رفتند. این‌گونه آن خادم رِبِکا را برگرفت و برفت.

62. و اما اسحاق از بِئِرلَحی‌رُئی بازگشته بود و در نِگِب زندگی می‌کرد.

پیدایش 24