24. پاسخ داد: «من دختر بِتوئیل، پسر مِلکَه هستم که او را برای ناحور زایید.»
25. و افزود: «ما کاه و علوفه فراوان داریم، و نیز جایی تا شب را بگذرانید.»
26. آنگاه آن مرد خم شد و خداوند را پرستش کرد،
27. و گفت: «متبارک باد خداوند، خدای سرورم ابراهیم، که محبت و وفاداری خود را از سرورم دریغ نداشته است. و در خصوص من، خداوند مرا در راه به خانۀ خویشان سرورم هدایت فرموده است.»
28. پس دختر دوید و به اهل خانۀ مادرش دربارۀ این امور خبر داد.