پیدایش 19:9-23 هزارۀ نو (NMV)

9. آنان پاسخ دادند: «کنار برو.» و گفتند: «این مرد آمد تا نزد ما غربت گزیند، و اکنون داور ما شده است! اکنون با تو بدتر از آنان خواهیم کرد.» پس بر آن مرد یعنی لوط به‌شدّت هجوم بردند و نزدیک آمدند تا در را بشکنند.

10. ولی آن مردان دست خویش دراز کرده، لوط را نزد خود به خانه در‌آوردند و در را بستند.

11. سپس کسانی را که به درگاه خانه بودند، از خرد و بزرگ، به کوری مبتلا کردند که از یافتنِ دَر عاجز شدند.

12. سپس آن دو مرد به لوط گفتند: «آیا کسی دیگر در اینجا داری؟ دامادان و پسران و دختران، و هر که را در شهر داری از اینجا بیرون ببر،

13. زیرا می‌خواهیم این مکان را نابود کنیم؛ چراکه فریاد شکایت بر ضد مردمِ آن، نزد خداوند بسیار بلند شده است، و خداوند ما را فرستاده تا آن را نابود کنیم.»

14. پس لوط بیرون رفت تا با دامادان خود، که قرار بود با دخترانش ازدواج کنند، سخن گوید. بدیشان گفت: «برخیزید و از این مکان بیرون روید، زیرا خداوند می‌خواهد شهر را نابود کند!» اما دامادان آن را مزاح پنداشتند.

15. سپیده‌دمان، آن فرشتگان لوط را شتابانیده، گفتند: «برخیز! همسر و دو دخترت را که در اینجا حاضرند برگیر، مبادا شما نیز در مکافات شهر هلاک شوید.»

16. و چون لوط درنگ می‌کرد، آن مردان به‌خاطر شفقت خداوند بر وی، دستان او و همسر و دو دخترش را گرفتند و او را بیرون آورده، خارج از شهر گذاشتند.

17. و چون ایشان را بیرون می‌آوردند، یکی از آن دو گفت: «برای حفظ جان خود بگریزید! به پشت سر منگرید، و در هیچ کجای وادی مایستید! بلکه به کوه‌ها بگریزید، مبادا هلاک شوید!»

18. ولی لوط بدیشان گفت: «ای سرورانم، چنین مباد!

19. اینک بنده‌ات در نظرت فیض یافته است و با حفظ جانم محبتی بزرگ در حق من کرده‌ای. اما من توان آن ندارم به کوه بگریزم، مبادا این بلا مرا فرو گیرد و بمیرم.

20. ببین، آنجا شهری است نزدیک که می‌توان به آن گریخت، و شهری کوچک است. بگذار تا بدان بگریزم. آیا شهری کوچک نیست؟ پس جانم نجات خواهد یافت.»

21. او به لوط گفت: «این خواسته‌ات را نیز به جا می‌آورم تا شهری را که از آن سخن گفتی، واژگون نسازم.

22. اما زود به آنجا بگریز، زیرا تا بدان‌جا نرسی، کاری نمی‌توانم کرد.» از همین رو، آن شهر صوعَر نامیده شد.

23. چون لوط به صوعَر رسید، آفتاب بر زمین طلوع کرده بود.

پیدایش 19