2. در دم در روح شدم و هان تختی پیش رویم در آسمان قرار داشت و بر آن تخت کسی نشسته بود.
3. آن تختنشین، ظاهری چون سنگِ یشم و عقیق داشت و دور تا دور تخت را رنگینکمانی زمرّدگون فرا گرفته بود.
4. گرداگرد تخت، بیست و چهار تخت دیگر بود و بر آنها بیست و چهار پیر نشسته بودند. آنان جامۀ سفید بر تن داشتند و تاج طلا بر سر.
5. و از تخت، برق آذرخش برمیخاست و غریو غرّش رعد. پیشاپیش تخت، هفت مشعلِ مشتعل بود. اینها هفت روحِ خدایند.
6. و پیش تخت، چیزی بود که به دریایی از شیشه میمانست، چون بلور.در آن میان، در اطراف تخت، چهار موجود زنده بود، پوشیده از چشم، از پیش و از پس.
7. موجود زندۀ اوّل، به شیر میمانست و موجود زندۀ دوّم به گوساله. سوّمی، صورت انسان داشت و چهارمی، چونان عقابی بود در پرواز.
8. آنها هرکدام شش بال داشتند و دور تا دور، حتی زیر بالها، پوشیده از چشم بودند، و شبانهروز بیوقفه میگفتند:«قدّوس، قدّوس، قدّوس استخداوندْ خدای قادر مطلق،او که بود و هست و میآید.»
9. هر بار که آن موجودهای زنده، جلال و عزّت و سپاس نثار آن تختنشین میکنند که جاودانه زنده است،
10. آن بیست و چهار پیر پیش روی تختنشین بر خاک میافتند و او را که جاودانه زنده است میپرستند و پیش تخت او تاج از سر فرو میگذارند و میگویند:
11. «ای خداوندْ خدای ما،تو سزاوار جلال و عزّت و قدرتی،زیرا که آفریدگار همه چیز توییو همه چیز به خواست تو وجود یافت و به خواست تو آفریده شد.»