8. شاگردان چون این را دیدند به خشم آمده، گفتند:
9. «این اِسراف برای چیست؟ این عطر را میشد به بهایی گران فروخت و بهایش را به فقرا داد.»
10. عیسی متوجه شده، گفت: «چرا این زن را میرنجانید؟ او کاری نیکو در حق من کرده است.
11. فقیران را همیشه با خود دارید، امّا مرا همیشه نخواهید داشت.
12. این زن با ریختن این عطر بر بدن من، در واقع مرا برای تدفین آماده کرده است.
13. براستی به شما میگویم، در تمام جهان، هر جا که این انجیل موعظه شود، کار این زن نیز به یاد او بازگو خواهد شد.»
14. آنگاه یهودای اَسخَریوطی که یکی از دوازده شاگرد بود، نزد سران کاهنان رفت
15. و گفت: «به من چه خواهید داد اگر عیسی را به شما تسلیم کنم؟» پس آنان سی سکۀ نقره به وی پرداخت کردند.
16. از آن هنگام، یهودا در پی فرصت بود تا عیسی را تسلیم کند.
17. در نخستین روز عید فَطیر، شاگردان نزد عیسی آمدند و پرسیدند: «کجا میخواهی برایت تدارک ببینیم تا شام پِسَخ را بخوری؟»
18. او به آنان گفت که به شهر، نزد فلان شخص بروند و به او بگویند: «استاد میگوید: ”وقت من نزدیک شده است. میخواهم پِسَخ را در خانۀ تو با شاگردانم نگاه دارم.“»