2. جان من تشنۀ خداست، تشنۀ خدای زنده،که کی بیایم و به حضور او حاضر شوم.
3. اشکهایم روز و شب خوراک من است،چون تمامی روز مرا گویند:«خدای تو کجاست؟»
4. از دل فغان برمیآورمچون ایامی را یاد میآورمکه با جماعت میرفتم،و آنان را به خانۀ خدا رهنمون میشدم،در میان فریادهای شادمانی و شکرگزاریِجمعیت جشنگیرندگان.
5. ای جان من، چرا افسردهای؟چرا در اندرونم پریشانی؟بر خدا امید دار،زیرا که او را باز خواهم ستود؛او را که رهانندۀ من و خدای من است.
6. جانم در اندرونم افسرده است؛از این رو تو را یاد خواهم کرد،از سرزمین اردن و بلندیهای حِرمون،و از کوه مِصعار.