11. فَریسی ایستاد و با خود چنین دعا کرد: ”خدایا، تو را شکر میگویم که همچون دیگر مردمان دزد و بدکاره و زناکار نیستم، و نه مانند این خَراجگیرم.
12. دو بار در هفته روزه میگیرم و از هر چه به دست میآورم، دهیک میدهم.“
13. امّا آن خَراجگیر دور ایستاد و نخواست حتی چشمان خود را به سوی آسمان بلند کند، بلکه بر سینۀ خود میکوفت و میگفت: ”خدایا، بر منِ گناهکار رحم کن.“
14. به شما میگویم که این مرد، و نه آن دیگر، پارسا شمرده شده به خانه رفت. زیرا هر که خود را برافرازد، خوار خواهد شد، و هر که خود را خوار سازد، سرافراز خواهد گردید.»
15. مردم حتی نوزادان را نزد عیسی میآوردند تا بر آنها دست بگذارد. شاگردان چون این را دیدند، مردم را سرزنش کردند.
16. امّا عیسی آنان را نزد خود فرا خواند و گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند؛ ایشان را بازمدارید، زیرا پادشاهی خدا از آنِ چنین کسان است.
17. آمین، به شما میگویم، هر که پادشاهی خدا را همچون کودکی نپذیرد، هرگز بدان راه نخواهد یافت.»
18. یکی از رئیسان از او پرسید: «استاد نیکو، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟»
19. عیسی پاسخ داد: «چرا مرا نیکو میخوانی؟ هیچکس نیکو نیست جز خدا فقط.