روت 1:11-22 هزارۀ نو (NMV)

11. ولی نَعومی گفت: «ای دخترانم، برگردید. چرا با من بیایید؟ آیا پسران دیگر در رحِم دارم تا برای شما شوهر باشند؟

12. ای دخترانم، برگشته، راه خود را در پیش گیرید زیرا من برای شوهر کردن بسیار سالخورده‌ام. حتی اگر بگویم هنوز برایم امیدی هست، و همین امشب نیز به شوهر داده شوم و پسرانی هم بزایم،

13. آیا تا بالغ شدن آنان منتظر خواهید ماند؟ آیا از شوهر کردن خودداری خواهید کرد؟ نه، دخترانم! زیرا جان من به‌خاطر شما بسیار تلخ شده است، چونکه دست خداوند بر ضد من دراز گشته است.»

14. پس دیگر بار به صدای بلند گریستند و عُرپَه مادرشوهر خود را بوسید، اما روت به وی چسبید.

15. نَعومی گفت: «ببین، زنِ برادرشوهرت نزد قوم خود و خدایان خویش بازگشته است؛ تو نیز از پی جاری‌ات بازگرد.»

16. اما روت پاسخ داد: «اصرار مکن که ترکت کنم و از نزدت بازگردم. هر جا که بروی، می‌آیم، و هر جا که منزل کنی، منزل می‌کنم. قوم تو قوم من و خدای تو خدای من خواهد بود.

17. هر جا که بمیری، می‌میرم و همان جا دفن می‌شوم. خداوند مرا سخت مجازات کند اگر حتی مرگ مرا از تو جدا سازد.»

18. چون نَعومی دید که روت مصمم به رفتن با اوست، دیگر هیچ نگفت.

19. پس هر دو روانه شدند تا اینکه به بِیت‌لِحِم رسیدند. و چون به بِیت‌لِحِم درآمدند، تمامی شهر به سبب ایشان به حرکت آمد، و زنان می‌پرسیدند: «آیا این نَعومی است؟»

20. نَعومی ایشان را گفت: «دیگر مرا نه نَعومی بلکه مارا بخوانید، زیرا قادرمطلق به من مرارت بسیار رسانیده است.

21. من پُر بیرون رفتم، اما خداوند مرا خالی بازگردانید. چرا مرا نَعومی بخوانید حال آنکه خداوند مرا ذلیل ساخته و قادرمطلق به مصیبت گرفتارم کرده است؟»

22. بدین‌سان نَعومی بازگشت و عروسش، روتِ موآبی، که از دیار موآب بازگشته بود، همراه وی آمد. و ایشان در آغاز موسم درویدن جو به بِیت‌لِحِم رسیدند.

روت 1