داوران 8:16-26 هزارۀ نو (NMV)

16. پس مشایخ شهر و خار و خس صحرا را گرفته، مردان سُکّوت را به آنها تأدیب کرد.

17. او همچنین برج فِنوئیل را ویران نموده، مردان شهر را کشت.

18. آنگاه جِدعون به زِبَح و صَلمونَّع گفت: «آن مردان که در تابور کشتید، چگونه مردانی بودند؟» پاسخ دادند: «ایشان مانند تو بودند؛ هر یک از ایشان به شاهزادگان می‌مانست.»

19. جِدعون گفت: «آنان برادران من، یعنی پسران مادرم بودند. به حیات خداوند سوگند که اگر آنها را زنده نگاه می‌داشتید، شما را نمی‌کشتم.»

20. سپس به نخست‌زادۀ خود یِتِر گفت: «برخیز و آنها را بکش.» ولی آن جوان شمشیر خویش برنکشید، از آن رو که می‌ترسید، زیرا جوانکی بیش نبود.

21. آنگاه زِبَح و صَلمونَّع گفتند: «خود برخیز و ما را بزن، زیرا قدرتِ مرد مانند خودِ اوست.» پس جِدعون برخاسته، زِبَح و صَلمونَّع را کشت و زیورآلات هلالی شکلی را که بر گردن شترانشان بود، برگرفت.

22. پس مردان اسرائیل به جِدعون گفتند: «بر ما حکومت کن، هم تو و هم پسرت، و نیز پسرِ پسرت، زیرا که ما را از دست مِدیان نجات دادی.»

23. ولی جِدعون بدیشان پاسخ داد: «نه من بر شما حکومت خواهم کرد و نه پسرم، بلکه خداوند است که بر شما حکم خواهد راند.»

24. و جِدعون افزود: «درخواستی از شما دارم: هر یک از شما گوشواره‌های غنایم خود را به من بدهید.» زیرا آنان گوشواره‌های طلا داشتند، از آن رو که اسماعیلی بودند.

25. آنان پاسخ دادند: «البته خواهیم داد!» پس ردایی پهن کردند و هر یک گوشواره‌های غنایم خود را در آن انداختند.

26. وزن گوشواره‌های طلایی که جِدعون درخواست کرده بود، سوای آن زیورآلات هلالی شکل و آویزه‌ها و جامه‌های ارغوانی که پادشاهان مِدیان پوشیده بودند، و سوای گردنبندهایی که دور گردن شترانشان بود، یکهزار و هفتصد مثقال طلا بود.

داوران 8