21. دانیال پاسخ داد: «پادشاه تا به ابد زنده بماند!
22. خدای من فرشتۀ خود را فرستاده، دهان شیران را بست تا آسیبی به من نرسانند، از آن رو که به حضور وی گناهی در من یافت نشد و در پیشگاه تو نیز پادشاها، خطایی از من سر نزده است.»
23. آنگاه پادشاه بینهایت شادمان شد و فرمان داد تا دانیال را از چاه برآورند. پس دانیال را از چاه برآوردند و هیچ آسیبی به او نرسیده بود، زیرا بر خدای خود توکل کرده بود.
24. به فرمان پادشاه، آن اشخاص را که بر دانیال شکایت برده بودند، آوردند و ایشان را با زنان و فرزندانشان به چاه شیران افکندند. هنوز به ته چاه نرسیده بودند که شیران بر آنان چیره شده، همۀ استخوانهایشان را خرد کردند.
25. آنگاه داریوشِ پادشاه به همۀ قومها و ملتها و زبانهایی که در تمامی آن سرزمین ساکن بودند، چنین نوشت: «سلامتی شما افزون باد!
26. من حکم میکنم که در سرتاسر قلمرو سلطنتم، مردم میباید به حضور خدای دانیال لرزان و ترسان باشند،زیرا اوست خدای زنده،و تا به ابد پاینده؛پادشاهی او بیزوال است،و سلطنتش بیانتها.
27. اوست که میرهاند و نجات میبخشد،و در آسمان و بر زمین آیات و معجزات به ظهور میآورد.هماوست که دانیال را از چنگ شیران رهانیده است!»