6. یِترون برای موسی پیغام فرستاده بود که: «من، یِترون، پدرزنت همراه زنت و دو پسرش نزد تو میآییم.»
7. پس موسی به دیدار پدرزنش بیرون رفت و او را تعظیم کرده، بوسید. آنها از سلامتی یکدیگر پرسیدند و به خیمه درآمدند.
8. موسی پدرزن خویش را از هرآنچه خداوند بهخاطر اسرائیل با فرعون و مصریان کرده بود آگاه ساخت، و نیز از همۀ سختیهایی که در راه بر ایشان گذشته بود و چگونه خداوند ایشان را رهانیده بود.
9. یِترون به سبب همۀ احسانی که خداوند در حق اسرائیل کرده و ایشان را از دست مصریان رهانیده بود، شادمان گردید.
10. وی گفت: «متبارک باد خداوند که شما را از دست مصریان و فرعون رهایی داده و قوم را از چنگ مصریان رهانیده است.
11. حال میدانم که یهوه از همۀ خدایان بزرگتر است، زیرا با آنان که متکبرانه با اسرائیل رفتار نمودند، چنین کرده است.»
12. آنگاه یِترون، پدرزن موسی، قربانی تمامسوز و قربانیهای دیگر تقدیمِ خدا کرد، و هارون و همۀ مشایخ اسرائیل آمدند تا در حضور خدا با پدرزن موسی نان بخورند.
13. روز بعد، موسی برای داوری قوم بنشست و مردم صبح تا شب، گرد او ایستاده بودند.
14. چون پدرزن موسی آنچه را موسی با قوم میکرد دید، گفت: «این چه کاری است که تو با قوم میکنی؟ چرا تو تنها مینشینی و مردم همه از صبح تا شب گرد تو میایستند؟»
15. موسی در جواب پدرزنش گفت: «قوم نزد من میآیند تا از خدا مسألت نمایند.
16. هرگاه مشاجرهای درگیرد، نزد من میآیند و من میان طرفین حکم میکنم و فرایض و شرایع خدا را به ایشان میآموزم.»
17. پدرزن موسی به وی گفت: «آنچه تو میکنی، نیکو نیست.
18. بهیقین تو و این قوم که با تواَند از پا خواهید افتاد. این کار برای تو بسیار سنگین است؛ به تنهایی آن را نمیتوانی کرد.
19. حال به سخن من گوش فرا ده تا تو را پند دهم، و خدا با تو باشد. تو در پیشگاه خدا نمایندۀ قوم باش و مسائل ایشان را نزد او ببر.