7. پس من به گونهای که فرمان یافتم، نبوّت کردم و چون نبوّت میکردم، صدایی شنیده شد و بهناگاه جُنب و جوشی واقع گردید و استخوانها به یکدیگر پیوستند، استخوانی به استخوان خود.
8. و چون نگریستم، اینک رگ و پی بر آنها بود و گوشت بر آنها برآمده بود و پوستْ رویشان را پوشانیده بود، اما روحی در آنها نبود.
9. پس مرا گفت: «ای پسر انسان، بر روح نبوّت کن! نبوّت کرده، روح را بگو، خداوندگارْ یهوه چنین میفرماید: ای روح، از بادهای چهارگانه بیا و بر این کُشتگان بِدَم تا زنده شوند.»
10. پس چنانکه مرا امر فرموده بود، نبوّت کردم. و روح به آنها درآمده، زنده شدند، و بر پای خود ایستاده، لشکری بینهایت عظیم گردیدند.