1. «اما اکنون آنها که از من جوانترند، بر من ریشخند میزنند؛همانها که کراهت داشتم پدرانشان را با سگان گلۀ خود بگذارم.
2. نیروی بازوانشان مرا به چه کار میآمد،مردانی که توانی در ایشان باقی نبود؟
3. شبانگاهان از فرط نیاز و گرسنگی،زمینِ خشک را در بیابان متروک میجَویدند؛
4. در میان بوتهها علفشوره میچیدند،و ریشۀ شورگیاه خوراک ایشان بود.
5. از میان جامعه رانده میشدند،و مردم از عقبشان فریاد برمیکشیدند، چنانکه از عقب دزدان.
6. مجبور میشدند تَهِ درّهها سکنی گزینند،در حفرههای زمین و در دل صخرهها.
7. در میان بوتهها عَرعَر میکنند،و زیرِ گَزَنِهها با هم گرد میآیند.
8. مردمانی نادان و بینام و نشانند،که از سرزمین خویش طرد شدهاند.
9. «و حال من موضوع سرود تمسخرآمیز ایشان شدهام،و از برایشان ضربالمثل گردیدهام!
10. از من کراهت دارند و دوری میگزینند؛از آب دهان به رویم افکندن، ابایی ندارند.