ایوب 29:7-13 هزارۀ نو (NMV)

7. «چون به دروازۀ شهر بیرون می‌رفتم،و کرسی خود را در میدان شهر مهیا می‌ساختم،

8. جوانان مرا دیده، خود را پنهان می‌کردند،و پیران بر پا شده، می‌ایستادند؛

9. بزرگان از سخن گفتن باز‌ایستاده،دست بر دهان می‌گذاشتند؛

10. آواز نجبا خاموش می‌گشت،و زبان به کامشان می‌چسبید.

11. گوشی که مرا می‌شنید، مبارکم می‌خوانْد،چشمی که مرا می‌دید، تحسینم می‌کرد.

12. زیرا فقیری را که فریاد برمی‌آورد می‌رهانیدم،و هم یتیمی را که یاوری نداشت.

13. دعای خیرِ آن که در حال مرگ بود به من می‌رسید،و دلِ بیوه‌زن به سبب من شادمانه می‌سرایید.

ایوب 29