10. «ای فرزند ابلیس، ای دشمن هر پارسایی، که پر از مکر و فریبی! چرا از کج کردن راههای راست خداوند بازنمیایستی؟
11. بدان که دست خداوند بر ضد توست. اکنون کور خواهی شد و تا مدتی قادر به دیدن آفتاب نخواهی بود.»در دَم، مه و تاریکی او را فرو گرفت، و دور زده کسی را میجُست که دستش را بگیرد و راه را به او بنماید.
12. چون والی این واقعه را دید، ایمان آورد، زیرا از تعلیمی که دربارۀ خداوند میدادند در شگفت شده بود.
13. آنگاه پولس و همراهانش از راه دریا از پافوس به پِرجۀ پامفیلیه رفتند. امّا در آنجا یوحنا از ایشان جدا شد و به اورشلیم بازگشت.
14. آنها از پِرجه گذشتند و به اَنطاکیۀ پیسیدیه رسیدند. در روز شَبّات، به کنیسه درآمدند و نشستند.
15. پس از تلاوت تورات و کتب پیامبران، رهبرانِ کنیسه نزد ایشان فرستادند و گفتند: «برادران، اگر پند و اندرزی برای مردم دارید، بگویید.»
16. پولس ایستاد و با دست اشاره کرده، گفت: «ای مردان اسرائیلی و ای غیریهودیانِ خداترس، گوش فرا دهید!
17. خدای قوم اسرائیل، پدران ما را برگزید و قوم ما را در زمان غربتشان در مصر سرافراز ساخت و با قدرتی عظیم آنها را از آن سرزمین به در آورد،
18. و قریب به چهل سال رفتارشان را در بیابان تحمل کرد.
19. او هفت قوم را که در کنعان بودند، نابود ساخت و سرزمینشان را به قوم خود به میراث داد.
20. این همه حدود چهارصد و پنجاه سال به طول انجامید.«پس از آن، تا زمان سموئیل نبی، خدا داوران بدیشان داد.
21. آنگاه پادشاهی خواستند و خدا شائول، پسر قِیس، از قبیلۀ بِنیامین را به ایشان داد، که چهل سال حکومت کرد.
22. پس از برداشتن شائول، داوود را برانگیخت تا شاه ایشان گردد، و بر او چنین گواهی داد: ”داوود پسر یَسا را دلخواه خویش یافتم؛ او خواستِ مرا بهطور کامل به جا خواهد آورد.“