اعمال 10:8-27 هزارۀ نو (NMV)

8. و تمام ماجرا را بدیشان بازگفت و آنها را به یافا فرستاد.

9. روز بعد، نزدیک ظهر، چون در راه بودند و به شهر نزدیک می‌شدند، پطرس به بام خانه رفت تا دعا کند.

10. در آنجا گرسنه شد و خواست چیزی بخورد. چون خوراک را آماده می‌کردند، به حالت خَلسه فرو رفت.

11. در آن حال دید که آسمان گشوده شده و چیزی همچون سفره‌ای بزرگ که از چهارگوشه آویخته است، به سوی زمین فرود می‌آید

12. و از انواع چارپایان و خزندگان و پرندگان پر است.

13. آنگاه ندایی به او رسید که: «ای پطرس، برخیز، ذبح کن و بخور!»

14. پطرس گفت: «حاشا از من، خداوندا، زیرا هرگز به چیزی حرام یا نجس لب نزده‌ام.»

15. بار دوّم ندا آمد که «آنچه خدا پاک ساخته است، تو نجس مخوان!»

16. این امر سه بار تکرار شد و سپس سفره بی‌درنگ به آسمان بالا برده شد.

17. در همان حال که پطرس با حیرت به معنی رؤیا می‌اندیشید، فرستادگان کُرنِلیوس خانۀ شَمعون را جُسته، به دَرِ خانۀ او رسیدند.

18. آنان با صدای بلند می‌پرسیدند: «آیا شَمعونِ معروف به پطرس در اینجا میهمان است؟»

19. پطرس هنوز به رؤیا می‌اندیشید که روح به او گفت: «بنگر، سه تن تو را می‌جویند.

20. برخیز و پایین برو و در رفتن با ایشان تردید مکن، زیرا آنها را من فرستاده‌ام.»

21. پطرس پایین رفت و به آنان گفت: «من همانم که می‌جویید. سبب آمدنتان چیست؟»

22. گفتند: «کُرنِلیوسِ فرمانده ما را فرستاده. او مردی پارسا و خداترس است و یهودیان همه به نیکی از او یاد می‌کنند. او از فرشته‌ای مقدّس دستور یافته که در پی تو بفرستد و تو را به خانۀ خود دعوت کرده، سخنانت را بشنود.»

23. پس پطرس آنها را به خانه برد تا میهمان او باشند.روز بعد برخاست و همراه آنان روانه شد. برخی از برادرانِ اهل یافا نیز با وی رفتند.

24. فردای آن روز به قیصریه رسیدند. کُرنِلیوس خویشان و دوستان نزدیک خود را نیز گرد ‌آورده بود و منتظر ورود آنان بود.

25. چون پطرس به خانه درآمد، کُرنِلیوس به استقبال او شتافت و به پایش درافتاده، او را پرستش کرد.

26. امّا پطرس او را بلند کرد و گفت: «برخیز؛ من نیز انسانی بیش نیستم.»

27. سپس گفتگوکنان با وی به خانه درآمد و در آنجا با جمعی بزرگ روبه‌رو شد.

اعمال 10