5. هنگام غروب آفتاب، پیش از آنکه دروازههای شهر بسته شود، اینجا را ترک کردند و نمیدانم به کجا رفتند. اکنون نیز اگر عجله کنید، میتوانید آنها را دستگیر نمایید.»
6. امّا راحاب آنها را در پشت بام، زیر ساقهٔ الیاف کتان که در آنجا گذاشته بود، پنهان کرده بود.
7. فرستادگان پادشاه تا نزدیک رود اردن به تعقیب جاسوسان رفتند. بعد از رفتن آنها، دروازههای شهر بسته شد.
8. پیش از آنکه جاسوسان بخوابند، راحاب به پشت بام رفت
9. و به آنها گفت: «من میدانم که خداوند این سرزمین را به شما داده است. همهٔ مردم این سرزمین از شما میترسند و هر وقت نام اسرائیل را میشنوند، به وحشت میافتند.
10. ما شنیدهایم که وقتی از سرزمین مصر خارج میشدید، چطور خداوند دریای سرخ را برای شما خشک کرد و چگونه سیهون و عوج، دو پادشاه اموریان در شرق رود اردن را از بین بردید.