پیدایش 41:6-21 Today's Persian Version (TPV)

6. بعد از آن ‌هفت ‌خوشهٔ گندم ‌دیگر كه باریک ‌و از باد صحرا پژمرده ‌شده‌ بودند، درآمدند

7. و خوشه‌های بی‌بار، آن ‌هفت‌ خوشهٔ پربار را بلعیدند. در این ‌موقع ‌فرعون‌ از خواب ‌بیدار شد و فهمید كه ‌خواب‌ دیده‌ است‌.

8. صبح‌ آن‌ روز فرعون ‌نگران ‌بود. پس‌ دستور داد تا همهٔ جادوگران ‌و حكیمان ‌مصری را حاضر كردند. سپس ‌خواب‌ خود را برای آنها بیان‌ كرد. ولی هیچ‌کدام ‌نتوانستند خواب ‌فرعون ‌را تعبیر كنند.

9. در آن ‌موقع ‌رئیس ‌ساقیها به ‌فرعون‌ گفت‌: «امروز خطاهای گذشته‌ام ‌به یادم‌ آمد.

10. وقتی فرعون‌ بر من‌ و سرپرست‌ نانواها خشمگین‌ شدند و ما را به‌ زندان‌ فرماندهٔ گارد انداختند،

11. یک‌ شب‌ هردوی ما خوابی دیدیم كه‌ تعبیرهای مختلفی داشت‌.

12. یک ‌جوان‌ عبرانی هم ‌در آنجا بود كه ‌غلام‌ فرماندهٔ گارد بود. ما خوابهای خود را به ‌او گفتیم‌ و او آنها را برای ما تعبیر كرد.

13. همه ‌چیز همان‌طور كه‌ او گفته‌ بود، اتّفاق ‌افتاد. من به ‌مقام پیشین بازگشتم و سرپرست ‌نانواها را اعدام كردید.»

14. فرعون ‌فرستاد تا یوسف ‌را فوراً از زندان ‌بیرون‌ بیاورند. یوسف ‌صورت‌ خود را تراشید و لباسش ‌را عوض‌ كرد و به ‌حضور فرعون‌ آمد.

15. فرعون ‌به‌ او گفت‌: «من‌ خوابی دیده‌ام ‌كه ‌هیچ‌كس‌ نتوانسته‌ آن ‌را تعبیر كند. به ‌من‌ گفته‌اند كه ‌تو می‌توانی خوابها را تعبیر كنی‌.»

16. یوسف‌ در جواب‌ گفت: «اعلیحضرتا، من ‌نمی‌توانم‌. امّا خدا قدرت ‌تعبیر را خواهد بخشید.»

17. فرعون‌ گفت‌: «خواب‌ دیدم‌ كه‌ كنار رود نیل‌ ایستاده‌ام‌.

18. هفت ‌گاو چاق ‌و پروار از رودخانهٔ نیل ‌بیرون ‌آمدند و در میان‌ چراگاه‌ مشغول ‌چریدن‌ شدند،

19. و هفت‌ گاو دیگر بعد از آنها بیرون ‌آمدند كه ‌لاغر و استخوانی بودند، به طوری كه ‌تا آن ‌وقت ‌گاوی به‌ آن ‌لاغری در هیچ‌ جای مصر ندیده ‌بودم‌.

20. گاوهای لاغر، گاوهای چاق ‌را خوردند.

21. امّا هیچ‌كس ‌نمی‌توانست‌ بفهمد كه‌ آنها گاوهای چاق‌ را خورده‌اند، چونكه‌ درست ‌به‌ لاغری اولشان‌ بودند. سپس‌ از خواب ‌بیدار شدم‌.

پیدایش 41