6. خداوند به قائن فرمود: «چرا خشمگین شدی و سر خود را به زیر انداختی؟
7. اگر رفتار تو خوب بود، قربانی تو قبول میشد. ولی اگر خوب نباشد، گناه نزدیک در، در كمین توست و میخواهد بر تو مسلّط گردد. امّا تو باید او را مغلوب كنی.»
8. بعد، قائن به برادرش هابیل گفت: «بیا با هم به مزرعه برویم.» وقتی در مزرعه بودند، قائن به برادرش حمله كرد و او را كشت.
9. خداوند از قائن پرسید: «برادرت هابیل كجاست؟» او جواب داد: «نمیدانم. مگر من نگهبان برادرم هستم؟»
10. خداوند فرمود: «چهكار كردهای؟ خون برادرت از زمین برای انتقام نزد من فریاد میكند.
11. الآن در روی زمین، ملعون شدهای و زمین دهان خود را باز كرده تا خون برادرت را كه تو ریختی، بنوشد.
12. وقتی زراعتكنی، زمین دیگر برای تو محصول نخواهد آورد و تو در روی زمین پریشان و آواره خواهی بود.»