6. یوسف گفت: «گوش بدهید چه خوابی دیدهام.
7. ما همه در یک مزرعه مشغول بستن دستههای گندم بودیم. دستهٔ گندم من بلند شد و راست ایستاد. دستههای گندم شما دور دستهٔ گندم من ایستادند و در مقابل آن تعظیم كردند.»
8. برادرانش گفتند: «آیا فكر میكنی تو پادشاه و فرمانروای ما خواهی شد؟» پس بهخاطر خوابی كه یوسف دیده و برای آنها تعریف كرده بود نفرت آنها از او بیشتر شد.