پیدایش 37:6-22 Today's Persian Version (TPV)

6. یوسف ‌گفت‌: «گوش‌ بدهید چه‌ خوابی دیده‌ام‌.

7. ما همه ‌در یک ‌مزرعه‌ مشغول ‌بستن ‌دسته‌های گندم ‌بودیم‌. دستهٔ گندم ‌من‌ بلند شد و راست ایستاد. دسته‌های گندم‌ شما دور دستهٔ گندم ‌من ‌ایستادند و در مقابل‌ آن ‌تعظیم ‌كردند.»

8. برادرانش‌ گفتند: «آیا فكر می‌كنی تو پادشاه ‌و فرمانروای ما خواهی شد؟» پس ‌به‌خاطر خوابی كه‌ یوسف‌ دیده‌ و برای آنها تعریف‌ كرده ‌بود نفرت ‌آنها از او بیشتر شد.

9. بعد از آن‌ یوسف ‌خواب‌ دیگری دید و به ‌برادرانش‌ گفت‌: «من ‌خواب‌ دیگری دیدم‌. خواب ‌دیدم‌ كه‌ خورشید و ماه‌ و یازده‌ ستاره‌ به‌ من ‌تعظیم‌ می‌كردند.»

10. او این‌ خواب ‌را برای پدرش‌ هم ‌تعریف‌ كرد. پدرش ‌او را سرزنش ‌كرد و گفت‌: «این ‌چه‌ خوابی است‌ كه ‌دیده‌ای‌؟ آیا فكر می‌كنی كه ‌من‌ و مادرت ‌و برادرانت ‌آمده‌ و در مقابل ‌تو تعظیم‌ خواهیم‌ كرد؟»

11. برادران ‌یوسف‌ به او حسادت می‌ورزیدند. امّا پدرش ‌این‌ موضوع‌ را به‌خاطر سپرد.

12. یک‌ روز كه ‌برادران ‌یوسف ‌برای چرانیدن‌ گلّه ‌به ‌شكیم ‌رفته ‌بودند،

13. یعقوب‌ به ‌یوسف ‌گفت‌: «برادرانت ‌در شكیم‌ مشغول ‌چرانیدن‌ گلّه ‌هستند، بیا تو را آنجا بفرستم‌.» یوسف‌ گفت‌: «من ‌حاضرم‌.»

14. پدرش‌ گفت‌: «برو و از سلامتی برادرانت ‌و از وضع ‌گلّه ‌برای من‌ خبر بیاور.» پس ‌پدرش ‌او را از دشت ‌حبرون ‌به‌ شكیم‌ فرستاد.وقتی یوسف ‌به ‌شكیم ‌رسید،

15. در آنجا دنبال ‌برادرانش‌ می‌گشت‌. مردی او را دید و پرسید: «دنبال‌ چه‌ می‌گردی‌؟»

16. یوسف ‌گفت‌: «دنبال ‌برادرانم ‌می‌گردم‌. آنها مشغول ‌چرانیدن ‌گلّه‌ هستند. آیا می‌دانی آنها كجا هستند؟»

17. آن‌ مرد گفت‌: «از اینجا رفته‌اند. من‌ از آنها شنیدم‌ كه ‌به‌ دوتان‌ می‌روند.» پس ‌یوسف ‌به‌ دنبال ‌برادران‌ خود رفت ‌و آنها را در دوتان ‌پیدا كرد.

18. برادرانش‌ او را از دور دیدند و قبل از اینکه به آنها برسد توطئه‌ چیدند تا او را بكشند.

19. آنها به ‌یكدیگر گفتند: «کسی‌که ‌برای ما خواب ‌دیده ‌است‌، می‌آید.

20. بیایید همین‌ حالا او را بكشیم‌ و در یكی از این ‌چاههای خشک ‌بیندازیم ‌و بگوییم ‌جانور درّنده‌ای او را كشته ‌است‌. آن‌ وقت ‌ببینیم ‌تعبیر خوابهای او چه‌ خواهد شد.»

21. رئوبین‌ وقتی این ‌را شنید كوشش كرد تا او را نجات ‌بدهد. پس‌ گفت‌: «او را نكشیم‌،

22. او را در یكی از این ‌چاهها بیندازیم ‌و به‌ او صدمه‌ای نزنیم‌.» او این‌ را به‌خاطر این‌ گفت ‌تا او را نجات ‌داده ‌به‌ نزد پدرش‌ بازگرداند.

پیدایش 37