پیدایش 37:2-10 Today's Persian Version (TPV)

2. و این ‌داستان زندگی ‌یعقوب ‌و خانوادهٔ اوست‌:یوسف‌ كه ‌جوان ‌هفده ‌ساله‌ای بود، به‌ اتّفاق ‌برادرانش ‌-پسران ‌بلهه‌ و زلفه ‌زنان‌ صیغه‌ای پدرش‌- از گلّهٔ پدر خود مواظبت‌ می‌كرد. او از كارهای بدی كه ‌برادرانش ‌می‌كردند به‌ پدرش‌ خبر می‌داد.

3. یعقوب‌، یوسف‌ را از تمام‌ پسرانش ‌بیشتر دوست ‌می‌داشت‌. زیرا یوسف‌ در زمان ‌پیری او به دنیا آمده‌ بود. او برای یوسف‌ ردای بلندِ آستین ‌داری دوخته ‌بود.

4. وقتی برادرانش‌ دیدند كه‌ پدرشان‌ یوسف ‌را بیشتر از آنها دوست ‌دارد، از او خیلی بدشان ‌آمد. به طوری كه ‌نمی‌توانستند با او دوستانه ‌صحبت ‌كنند.

5. یک ‌شب ‌یوسف‌ خوابی دید. وقتی خوابش ‌را برای برادرانش‌ تعریف‌ كرد، آنها از او بیشتر متنفّر شدند.

6. یوسف ‌گفت‌: «گوش‌ بدهید چه‌ خوابی دیده‌ام‌.

7. ما همه ‌در یک ‌مزرعه‌ مشغول ‌بستن ‌دسته‌های گندم ‌بودیم‌. دستهٔ گندم ‌من‌ بلند شد و راست ایستاد. دسته‌های گندم‌ شما دور دستهٔ گندم ‌من ‌ایستادند و در مقابل‌ آن ‌تعظیم ‌كردند.»

8. برادرانش‌ گفتند: «آیا فكر می‌كنی تو پادشاه ‌و فرمانروای ما خواهی شد؟» پس ‌به‌خاطر خوابی كه‌ یوسف‌ دیده‌ و برای آنها تعریف‌ كرده ‌بود نفرت ‌آنها از او بیشتر شد.

9. بعد از آن‌ یوسف ‌خواب‌ دیگری دید و به ‌برادرانش‌ گفت‌: «من ‌خواب‌ دیگری دیدم‌. خواب ‌دیدم‌ كه‌ خورشید و ماه‌ و یازده‌ ستاره‌ به‌ من ‌تعظیم‌ می‌كردند.»

10. او این‌ خواب ‌را برای پدرش‌ هم ‌تعریف‌ كرد. پدرش ‌او را سرزنش ‌كرد و گفت‌: «این ‌چه‌ خوابی است‌ كه ‌دیده‌ای‌؟ آیا فكر می‌كنی كه ‌من‌ و مادرت ‌و برادرانت ‌آمده‌ و در مقابل ‌تو تعظیم‌ خواهیم‌ كرد؟»

پیدایش 37