14. پدرش گفت: «برو و از سلامتی برادرانت و از وضع گلّه برای من خبر بیاور.» پس پدرش او را از دشت حبرون به شكیم فرستاد.وقتی یوسف به شكیم رسید،
15. در آنجا دنبال برادرانش میگشت. مردی او را دید و پرسید: «دنبال چه میگردی؟»
16. یوسف گفت: «دنبال برادرانم میگردم. آنها مشغول چرانیدن گلّه هستند. آیا میدانی آنها كجا هستند؟»
17. آن مرد گفت: «از اینجا رفتهاند. من از آنها شنیدم كه به دوتان میروند.» پس یوسف به دنبال برادران خود رفت و آنها را در دوتان پیدا كرد.
18. برادرانش او را از دور دیدند و قبل از اینکه به آنها برسد توطئه چیدند تا او را بكشند.
19. آنها به یكدیگر گفتند: «کسیکه برای ما خواب دیده است، میآید.
20. بیایید همین حالا او را بكشیم و در یكی از این چاههای خشک بیندازیم و بگوییم جانور درّندهای او را كشته است. آن وقت ببینیم تعبیر خوابهای او چه خواهد شد.»