3. راحیل گفت: «بیا و با كنیز من بلهه همبستر شو تا او به جای من بچّهای بزاید و به این وسیله من مادر بشوم.»
4. پس او كنیز خود بلهه را به شوهرش داد و یعقوب با او همبستر شد.
5. بلهه آبستن شد و برای یعقوب پسری زایید.
6. راحیل گفت: «خدا حق من را داده و دعای مرا شنیده است. او به من پسری داده است.» پس اسم این پسر را دان گذاشت.
7. بلهه بار دیگر آبستن شد و پسر دیگری برای یعقوب زایید.
8. راحیل گفت: «من با خواهر خود مبارزهٔ سختی كردهام و پیروز شدهام.» بنابراین اسم آن پسر را نفتالی گذاشت.
9. امّا لیه وقتی دید دیگر نمیتواند بچّهدار شود، كنیز خود زلفه را به یعقوب داد.
10. پس زلفه پسری برای یعقوب زایید.
11. لیه گفت: «من سعادتمند شدهام.» پس اسم او را جاد گذاشت.