10. مردم یهودا زمزمه میکردند:«ما از حمل بارها ضعیف شدهایمخرده سنگهای زیادی برای بیرون بردن وجود دارد.ما امروز چگونه میتوانیم دیوار را بنا کنیم؟»
11. دشمنان ما با خود میاندیشیدند: «پیش از اینکه بدانند و ببینند، به میان ایشان خواهیم رفت و ایشان را میکشیم و کار ساختن دیوار نیمه تمام خواهد ماند.»
12. بارها یهودیانی که در میان دشمنان زندگی میکردند، آمدند و در مورد نقشههای ایشان برضد ما هشدار دادند.
13. بنابراین مردم را با شمشیر، نیزه و کمان مسلّح کردم و بر طبق خاندانشان در پشت قسمتهای ناتمام دیوار به نگهبانی گماشتم.
14. پس از اینکه اوضاع را بررسی کردم، برخاستم و به بزرگان، سروران و قوم گفتم: «از ایشان مترسید. خداوند را به یاد آورید که بزرگ و مهیب است و برای خویشاوندان، فرزندان، همسران و خانههایتان بجنگید.»
15. دشمنان ما شنیدند که از نقشههای ایشان آگاه شدهایم و دریافتند که خدا نقشههایشان را با شکست روبهرو کرده است، سپس همهٔ ما به انجام کارهای خود بازگشتیم.
16. از آن روز به بعد نیمی از مردان بازسازی میکردند و نیمی دیگر مسلّح به نیزه، سپر، کمان و زره، نگهبانی میدادند و رهبران از مردمی که دیوار را میساختند، کاملاً پشتیبانی میکردند.
17. حتّی کسانیکه مصالح ساختمانی حمل میکردند، با یک دست کار میکردند و به دست دیگر سلاح داشتند.
18. هرکس که مشغول ساختن بود، شمشیری به کمر بسته بود. مردی که مسئول به صدا درآوردن شیپور خطر بود، در کنار من ایستاده بود.
19. من به مردم، سران و رهبران ایشان گفتم: «کار بسیار گسترده است و ما در روی دیوار از یکدیگر دور هستیم.
20. هر موقع صدای شیپور را شنیدید به آنجا بیایید، خدایمان برای ما جنگ خواهد کرد.»
21. هر روز از سحرگاه تا شبانگاه هنگامیکه ستارهها بیرون میآمدند، نیمی از مردان کار میکردند و نیمی دیگر با نیزه نگهبانی میدادند.
22. در این هنگام به تمام مردانی که مسئولیّتی داشتند گفتم که هرکس با کارگرانش شب را در اورشلیم بماند بنابراین ما توانستیم شهر را در شب نگهبانی کنیم و هنگام روز کار کنیم.
23. من، همراهان، کارگران و محافظین من حتّی در شب، لباس خود را از تن در نیاوردیم و هرکدام اسلحهٔ خود را در دست داشتیم.