2. او فرمود: «در شهری قاضیای بود كه نه ترس از خدا داشت و نه توجّهی به خلق.
3. در همان شهر بیوهزنی زندگی میکرد كه نزد او میآمد و از دست دشمن خود شكایت میکرد.
4. قاضی تا مدّت زیادی به شكایت او توجّهی نكرد امّا سرانجام پیش خود گفت: 'درست است كه من ترسی از خدا و توجّهی به خلق خدا ندارم،