3. وقتی این را شنیدم، از شدّت غم لباس خود را دریدم، موهای سر و صورتم را کندم و از شدّت غم و ناراحتی بر زمین نشستم.
4. تا وقت تقدیم قربانی شامگاه همانطور در آنجا در حالت اندوه و ماتم بودم. مردم به تدریج اطراف من جمع شدند، مخصوصاً کسانیکه از آنچه خدای اسرائیل در مورد بیوفایی تبعیدیان بازگشته گفته بود، ترسیده بودند.
5. هنگام قربانی شامگاه درحالیکه هنوز لباس پاره شده بر تنم بود، از جایی که به حالت غم و اندوه نشسته بودم، برخاستم. به حالت دعا زانو زدم و دستهای خود را به سوی خداوند، خدای خود بلند کردم،
6. و گفتم: «ای خدا، آنقدر شرمگین هستم که نمیتوانم سر خود را در حضور تو بلند کنم. گناهان ما انباشته شده و از سر ما نیز گذشته است و به آسمانها میرسد.