21. پس از آن روت گفت: «از آن مهمتر، بوعز از من خواسته است تا انتهای فصل درو، فقط در مزرعهٔ او خوشهچینی کنم.»
22. نعومی به عروس خود گفت: «بله دخترم، بهتر است همراه زنان در مزرعهٔ بوعز کار کنی. اگر جای دیگری بروی، ممکن است کارگران مزاحمت شوند.»
23. پس روت تا آخر فصل درو جو و گندم در آنجا به جمعآوری غلّه ادامه داد و با مادر شوهر خود زندگی میکرد.