دوم پادشاهان 9:5-20 Today's Persian Version (TPV)

5. هنگامی‌که به آنجا رسید افسران ارتش گرد هم نشسته بودند. او گفت: «ای فرمانده، من برای شما پیامی دارم.»ییهو گفت: «برای کدام‌یک از ما؟»او پاسخ داد: «برای شما، ای فرمانده.»

6. پس او برخاست و به داخل خانه رفت و نبی جوان روغن را بر سرش ریخت و گفت: «خداوند خدای اسرائیل چنین می‌گوید: 'من تو را به پادشاهی قوم خدا در اسرائیل مسح می‌کنم.

7. تو باید خاندان سرور خود، اخاب را نابود کنی تا من انتقام خون انبیای خدمتگزار خود و خون همهٔ خدمتگزاران خدا را از ایزابل بگیرم.

8. تمام خانوادهٔ اخاب هلاک می‌شوند و مرد، زن، برده و آزادشان را نابود می‌کنم.

9. خاندان اخاب را به سرنوشت خانوادهٔ یربعام پسر نباط و خاندان بعشا پسر اخیا گرفتار می‌سازم.

10. سگها ایزابل را در زمین یزرعیل خواهند خورد و او دفن نخواهد شد.'» آنگاه نبی جوان در را باز کرد و گریخت.

11. هنگامی‌که ییهو نزد افسران همراه خود بازگشت از وی پرسیدند: «آیا همه‌چیز خوب است؟ آن مرد دیوانه از تو چه می‌خواست؟»ییهو پاسخ داد: «شما می‌دانید او چه می‌خواست.»

12. ایشان پاسخ دادند: «نه، ما نمی‌دانیم. به ما بگو او چه گفت.»او به من گفت: «خداوند مرا به پادشاهی اسرائیل مسح کرده است.»

13. آنها با عجله ردای خود را در آوردند و روی پلّه‌ها پهن کردند و شیپور نواختند و با فریاد گفتند: «ییهو پادشاه است.»

14. پس ییهو پسر یهوشافاط، نوهٔ نمشی علیه یورام دسیسه چید. یورام و همهٔ مردم اسرائیل با حزائیل، پادشاه سوریه در یزرعیل در حال جنگ بودند.

15. امّا یورام پادشاه به یزرعیل بازگشت تا زخمهایی که سوری‌ها در جنگ با حزائیل پادشاه سوریه به او زده بودند، بهبود یابد. پس ییهو به افسرانش گفت: «اگر با من هستید، نگذارید کسی از شهر خارج شود و به یزرعیل خبر برساند.»

16. پس او بر ارابهٔ خود سوار شد و به سوی یزرعیل رفت. یورام هنوز بهبود نیافته بود و اخزیا پادشاه یهودا، به آنجا برای دیدن یورام آمده بود.

17. دیدبانی که بر بُرجی دیده‌بانی در یزرعیل ایستاده بود، ییهو و مردانش را دید که نزدیک می‌شوند. پس با صدای بلند گفت: «من سوارانی را می‌بینم که می‌آیند.»یورام پاسخ داد: «سواری را بفرست تا بپرسد که دوست هستند یا دشمن.»

18. سوار بیرون رفت و به ییهو گفت: «پادشاه می‌خواهد بداند که آیا شما مانند دوست آمده‌اید؟»ییهو پاسخ داد: «به تو مربوط نیست، به دنبال من بیا.»دیده‌بان از روی بُرج گزارش داد که قاصد به آن گروه رسید ولی بازنگشت.

19. قاصد دیگری فرستاده شد و از ییهو همان سؤال را پرسید. دوباره ییهو پاسخ داد: «به تو مربوط نیست، دنبال من بیا.»

20. دیده‌بان دوباره گزارش داد که «قاصد نزد آنها رسید امّا بازنمی‌گردد» و اضافه کرد: «فرماندهٔ گروه ارّابه‌اش را مانند ییهو، دیوانه‌وار می‌راند.»

دوم پادشاهان 9