17. امّا همانطور که الیشع گفته بود، آن زن حامله شد و در بهار سال بعد پسری به دنیا آورد.
18. هنگامیکه کودک بزرگ شد، روزی به نزد پدرش نزد دروگران رفت
19. و به پدرش گفت: «آه، سرم، سرم!»پدر به خدمتکار خود گفت: «او را نزد مادرش ببر.»
20. خدمتکار او را برداشت و نزد مادرش برد. کودک تا ظهر روی پای مادرش نشست و آنگاه مُرد.