21. هنگامیکه موآبیان شنیدند که پادشاهان به جنگ ایشان آمدهاند، همهٔ کسانی را که میتوانستند اسلحه به دست بگیرند، از پیر تا جوان، جمع کرده و در مرز مستقر گشتند.
22. هنگامیکه بامداد روز بعد برخاستند، خورشید بر روی آب میدرخشید و به نظر موآبیان، آب مانند خون قرمز به نظر میآمد.
23. ایشان گفتند: «این خون است، حتماً پادشاهان با یکدیگر جنگیدهاند و یکدیگر را کشتهاند، برویم و اردوی آنها را تاراج کنیم.»
24. امّا هنگامیکه به اردوگاه رسیدند، اسرائیلیها به ایشان حمله کردند و آنها را وادار به عقبنشینی کردند و موآبیان را کشتند و سپس ایشان را دنبال کردند
25. و شهرهای ایشان را نابود ساختند. همچنین هنگام عبور از زمینهای حاصلخیز هر اسرائیلی سنگی در آن پرتاب میکرد تا تمام آن زمینها از سنگ پوشیده شد. آنها چشمهها را بستند و درختان میوهدار را بریدند. تنها شهر پایتخت، قیرحارست باقی مانده بود و فلاخناندازان آن را محاصره کردند و به آن حمله نمودند.
26. هنگامیکه پادشاه موآب فهمید که شکست خواهد خورد، هفتصد مرد شمشیرزن را با خود برد و کوشید از خط دشمن بگذرد و نزد پادشاه سوریه برود، امّا نتوانست.
27. آنگاه او پسر نخست خود را که باید جانشین او میشد، گرفت و در روی دیوار شهر قربانی کرد. اسرائیلیها ترسیدند و از شهر عقبنشینی کردند و به سرزمین خود بازگشتند.