16. آنگاه زن دانایی از بالای دیوار شهر، یوآب را صدا کرده گفت: «به یوآب بگویید که نزد من بیاید تا با او حرف بزنم.»
17. یوآب نزد آن زن رفت و زن از او پرسید: «تو یوآب هستی؟»او جواب داد: «بله.»زن به او گفت: «به حرف کنیزت گوش بده.»یوآب گفت: «گوش میدهم.»
18. زن گفت: «در قدیم میگفتند: اگر مشکلی دارید 'برای حل آن به شهر آبل بروید.' زیرا در آنجا هر مشکلی حل و فصل میشد.