13. قوّتی برای من باقی نمانده است تا خود را از وضعی که دارم، نجات بدهمو کسی هم نیست که به من کمک کند.
14. کسیکه به دوست خود رحم و شفقت ندارد،در واقع از قادر مطلق نمیترسد.
18. کاروانیان برای آب به کنار جوی میروند،آن را خشک مییابند و در نتیجه از تشنگی هلاک میشوند.
21. شما هم مانند همان جوی هستید،زیرا رنج و مصیبت مرا میبینید و از ترس به نزدیک من نمیآیید.
22. آیا من از شما چیزی خواستهام،یا گفتهام که هدیهای به من بدهید
23. و یا مرا از دست دشمنان و از چنگ ظالمان نجات بدهید؟
24. به من راه چاره را نشان بدهید و بگویید که گناه من چیست،آنگاه خاموش میشوم و حرفی نمیزنم.
25. سخنِ راست، قانع کننده است،امّا ایراد شما بیجاست.
26. آیا گمان میبرید که سخنان من بیهوده و مثل بادِ هواست؟پس چرا به سخنان مأیوس کنندهٔ من جواب میدهید؟
27. شما حتّی به مال یتیم طمع داریدو از دوستانتان به نفع خود استفاده میکنید.
28. حال وضع مرا ببینید و بگویید که آیا من دروغ میگویم؟
29. دیگر بس است و بیانصافی نکنید.محکومم نسازید، زیرا گناهی ندارم.