6. بنابراین از خودم بدم میآیدو در خاک و خاکستر مینشینم و توبه میکنم.
7. بعد از آن که خداوند سخنان خود را با ایّوب تمام کرد، به الیفاز تیمانی فرمود: «من از تو و دو دوستت خشمگین هستم، زیرا شما مانند بندهام، ایّوب دربارهٔ من حرف درست نزدید.
8. پس حالا هفت گوساله و هفت قوچ گرفته نزد بندهام، ایّوب بروید و آنها را بهخاطر گناه خود به عنوان قربانی سوختنی تقدیم کنید. آنگاه بندهٔ من، ایّوب برای شما دعا میکند و من دعایش را میپذیرم و گناه شما را میبخشم، چرا که حقیقت را دربارۀ من مانند ایوب بیان نکردید.»