6. من و تو در نظر خدا فرقی نداریم.او هردوی ما را از گِل سرشته است.
7. پس تو نباید از من ترس و وحشت داشته باشیو من بر تو فشار نمیآورم.
8. شنیدم که گفتی:
9. «من پاک هستم و خطایی نکردهام.بیعیب هستم و گناهی ندارم.
10. خدا بهانه میجوید تا گناهی در من بیابدو مرا دشمن خود میشمارد.
11. پاهایم را به زنجیر میبنددو در هر قدم مراقب من است.»
12. امّا ایّوب، من تو را قانع میسازم که تو اشتباه میکنی.خدا بزرگتر از همهٔ انسانهاست.
13. چرا خدا را متّهم میکنیو میگویی که او برای کارهایی که میکند به انسان توضیح نمیدهد.
14. خدا به راههای مختلف با انسان صحبت میکند،امّا کسی به کلام او توجّه نمینماید.
15. در شب، وقتی انسان در خواب عمیق فرو میرود،در رؤیا با او حرف میزند.
16. گوشهای او را باز میکند.او را میترساند و اخطار میدهد
17. خدا سخن میگوید تا او را از گناه کردن باز داردو از مغرور شدن رهاییاش بخشد،
18. تا از مرگ و هلاکت نجات یابد.
19. خدا انسان را با درد و بیماری سرزنش میکند.
20. در اثر مرض، انسان اشتهای خود را از دست میدهدبه طوری که حتّی از لذیذترین غذاها هم بدش میآید.
21. آنقدر لاغر میشودکه از او فقط پوست و استخوان بجا میماند.
22. پایش به لب گور میرسد و به دنیای مردگان نزدیک میشود.
23. امّا اگر یکی از هزاران فرشتهٔ خدا حاضر باشدو از او شفاعت نمودهو بگوید که بیگناه است،
24. آنگاه بر او رحم کرده، میفرماید:«آزادش کنید و نگذارید که هلاک شود،زیرا کفّارهای برایش یافتهام.»
25. بدن او دوباره جوان و قوی میگردد.
26. هر وقت به حضور خدا دعا کند،خدا دعایش را میپذیرد و او با شادمانی در پیشگاه او حضور مییابدو خدا سعادت گذشتهاش را به او بازمیگرداند.