1. امّا اکنون آنهایی که از من جوانتر هستند،و من عار داشتم که پدرانشان با سگهای من از گلّهام نگهبانی نمایند،مسخرهام میکنند.
2. آنها یک عدّه اشخاص تنبل بودندکه کاری از دستشان ساخته نبود.
5. از اجتماع رانده شده بودندو مردم با آنها مانند دزدان رفتار میکردند.
6. در غارها و حفرهها زندگی میکردندو در بین صخرهها پناه میبردند.
7. مثل حیوان زوزه میکشیدندو در زیر بوتهها با هم جمع میشدند.
8. گروهی بیکاره و بینام و نشان هستندکه از اجتماع طرد شدهاند.
9. اکنون آنها میآیند و به من میخندندو مرا بازیچهٔ دست خود ساختهاند.
10. آنها با نفرت با من رفتار میکنندو فکر میکنند برای من خیلی خوب هستند، آنها حتّی به صورتم آب دهان میاندازند.
11. چون خدا مرا درمانده و بیچاره ساخته است،آنها به مخالفت من برخاستهاند.
12. فتنهگران از هر سو به من حمله میکنندو اسباب هلاکت مرا مهیّا کردهاند.
13. راه مرا میبندند و به من آزار میرسانندو کسی نیست که آنها را باز دارد.
14. ناگهان از هر طرف بر من هجوم میآورندو بر سر من میریزند.
15. ترس و وحشت مرا فراگرفتهو عزّت و آبرویم بر باد رفته،و سعادتم مانند ابر از بین رفته است.
16. اکنون جانم به لب رسیدهو رنجهای من پایانی ندارد.
17. شبها استخوانهایم درد میکنندو لحظهای آرام و قرار ندارم.