امّا خادمش در جواب او گفت: «چیزی به یادم آمد. در این شهر، یک مرد خدا زندگی میکند و همهٔ مردم به او احترام میگذارند. او هر چیزی که بگوید، حقیقت پیدا میکند. بیا نزد او برویم، شاید بتواند ما را راهنمایی کند.»