13. دستهایش را به گردن آن جوان انداخت او را بوسید و با نگاهی شرم آور گفت:
14. «امروز نذر خود را ادا کرده، قربانی نمودهام و از گوشت آن غذا پختهام.
15. پس بیرون آمده دنبال تو میگشتم. خواستم تو را پیدا کنم و حالا پیدایت کردم.
16. رختخواب خود را با پارچههای ابریشمی رنگارنگ مصری پوشانیدهام