1. ای کاش سرم چشمهٔ پر آب،و چشمهایم جویباری از اشک بود،تا میتوانستم روز و شببرای قوم خودم که کشته شدهاند، بگریم.
2. کاش جایی در بیابان میداشتمتا بتوانم از قوم خود دور باشم.آنها همه بیوفا و خائناند.
3. برای دروغگویی همیشه حاضرند،ناراستی به جای راستی در این سرزمین حاکم است.خداوند میگوید:«قوم من مرتکب شرارت میشوند و دیگر مرا به عنوان خدای خود قبول ندارند.»
4. همه باید از دوستان خود برحذر باشند،و هیچکس به برادر خود اعتماد نکند،چون تمام برادرها مثل یعقوب فریبکارند،هرکس به دوست خود تهمت و افترا میزند،
7. به همین خاطر، خداوند متعال میگوید:«من قوم خود را مثل فلز پالایش میدهم،و با سنگ محک آنها را خواهم آزمود.قوم من مرتکب شرارت شدهاند.با آنها دیگر چه میتوانم بکنم؟
8. زبانهای آنها مثل تیرهای زهرآگین است،و همیشه دروغ میگویند.هرکس با همسایهٔ خویش با زبان خوش سخن میگوید،امّا در حقیقت در فکر به دام انداختن اوست.