1. و داود قومی را که همراهش بودند، سان دید، و سرداران هزاره و سرداران صده برایشان تعیین نمود.
2. و داود قوم را روانه نمود، ثلثی بهدست یوآب و ثلثی بهدست ابیشای ابن صرویه، برادر یوآب، و ثلثی بهدست اتای جتی. و پادشاه به قوم گفت: «من نیز البته همراه شما میآیم.»
3. اما قوم گفتند: «تو همراه مانخواهی آمد زیرا اگر ما فرار کنیم درباره ما فکرنخواهند کرد و اگر نصف ما بمیریم برای ما فکرنخواهند کرد و حال تو مثل ده هزار نفر ما هستی، پس الان بهتر این است که ما را از شهر امداد کنی.»
4. پادشاه به ایشان گفت: «آنچه در نظر شما پسند آید، خواهم کرد.» و پادشاه بهجانب دروازه ایستاده بود، و تمامی قوم با صدهها و هزاره هابیرون رفتند.