۲تواریخ 9:1-8 Old Persian Version (OPV)

1. و چون ملکه سبا آوازه سلیمان را شنید باموکب بسیار عظیم و شترانی که به عطریات و طلای بسیار و سنگهای گرانبها بارشده بود به اورشلیم آمد، تا سلیمان را به مسائل امتحان کند. و چون نزد سلیمان رسید با وی ازهرچه در دلش بود گفتگو کرد.

2. و سلیمان تمامی مسائلش را برای وی بیان نمود و چیزی ازسلیمان مخفی نماند که برایش بیان نکرد.

3. وچون ملکه سبا حکمت سلیمان و خانهای را که بناکرده بود،

4. و طعام سفره او و مجلس بندگانش ونظم و لباس خادمانش را و ساقیانش و لباس ایشان و زینهای را که به آن به خانه خداوندبرمی آمد دید، روح دیگر در او نماند.

5. پس به پادشاه گفت: «آوازهای را که درولایت خود درباره کارها و حکمت تو شنیدم راست بود.

6. اما تا نیامدم و به چشمان خود ندیدم اخبار آنها را باور نکردم، و همانا نصف عظمت حکمت تو به من اعلام نشده بود، و از خبری که شنیده بودم افزودهای.

7. خوشابهحال مردان تو وخوشابهحال این خادمانت که به حضور تو همیشه می ایستند و حکمت تو را میشنوند.

8. متبارک بادیهوه خدای تو که بر تو رغبت داشته، تو را برکرسی خود نشانید تا برای یهوه خدایت پادشاه بشوی. چونکه خدای تو اسرائیل را دوست میدارد تا ایشان را تا به ابد استوار نماید، از این جهت تو را بر پادشاهیایشان نصب نموده است تا داوری و عدالت را بجا آوری.»

۲تواریخ 9