1. پس به آن کناره دریا تا بهسرزمین جدریان آمدند.
2. و چون از کشتی بیرون آمد، فی الفور شخصی که روحی پلید داشت از قبوربیرون شده، بدو برخورد.
3. که در قبور ساکن میبود و هیچکس به زنجیرها هم نمی توانست اورا بند نماید،
4. زیرا که بارها او را به کندهها وزنجیرها بسته بودند و زنجیرها را گسیخته وکندهها را شکسته بود و احدی نمی توانست او رارام نماید،
5. و پیوسته شب وروز در کوهها وقبرها فریا میزد و خود را به سنگها مجروح میساخت.
6. چون عیسی را از دور دید، دوان دوان آمده، او را سجده کرد،
7. و به آواز بلندصیحه زده، گفت: «ای عیسی، پسر خدای تعالی، مرا با تو چهکار است؟ تو را به خدا قسم میدهم که مرا معذب نسازی.»
8. زیرا بدو گفته بود: «ای روح پلید از این شخص بیرون بیا!»
9. پس از اوپرسید: «اسم تو چیست؟» «به وی گفت: «نام من لجئون است زیرا که بسیاریم.»
10. پس بدوالتماس بسیار نمود که ایشان را از آن سرزمین بیرون نکند.
11. و در حوالی آن کوهها، گله گرازبسیاری میچرید.
12. و همه دیوها از وی خواهش نموده، گفتند: «ما را به گرازها بفرست تادر آنها داخل شویم.»